اضافه بر آیات و روایات، <تکبر و استکبار» از نظر منطق عقل نیز بسیار نکوهیده است، چرا که همه انسانها بندگان خدا هستند و هر کس در وجود خود استعدادها و نقطههاى روشن و مثبتى دارد، همه از یک پدر و مادر آفریده شدهاند و همه از نظر آفرینش یکسانند، دلیلى ندارد که انسانى خود را از دیگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى کند و او را تحقیر نماید! گیرم خداوند موهبتى به او داده باشد این موهبتباید سبب شکر و تواضع گردد نه سبب کبر و غرور.
زشتى این صفت از بدیهیات که هر کس وجدان بیدارى داشته باشد به آن اعتراف مىکند به همین دلیل افرادى که به هیچ مذهبى پایبند نیستند تکبر و خود برتربینى را ناخوش مىدارند و آن را از زشتترین صفات مىشمرند.
در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر که بوسیله جمعى از متفکران غیر مذهبى تنظیم شده نیز ناظر به مساله مبارزه با استکبار است، هرچند در عمل گاه نتیجه معکوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستکبران براى کوبیدن دیگران در آمده است.
اصولا چگونه انسان مىتواند رداى تکبر را بر دوش بیفکند، در حالى که به گفته امیرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مىشود و درون وجود او مملو از آلودگىهاست! (33)
انسانى که آنقدر ضعیف و ناتوان است که یک پشه ناچیز او را آزار مىدهد و حتى کوچکتر از پشه یعنى میکروبى که با چشم هرگز دیده نمىشود، او را بیمار مىسازد و در بستر بیمارى مىافکند، انسانى که از مختصر گرمى هوا بىطاقت مىشود و از مختصر سرما رنج مىبرد، اگر باران نیاید بیچاره است، اگر کمى بیش از حد ببارد باز هم بیچاره است، کمى فشار خون او بالا مىرود حیات او به خطر مىافتد و کمى پایین مىآید باز جانش در خطر است! از سرنوشتخویش در یک ساعت آینده با خبر نیست و لحظه پایان عمر خود را هرگز نمىداند، نزدیکترین دوستانش گاه قاتل او مىشوند و عزیزترین عزیزانش، دشمن جان او مىگردند، آبى که مایه حیات اوست گاه موجب مرگ او مىشود و نسیمى که به او حیات و نشاط مىبخشد اگر کمى سریعتر بوزد مبدل به تندبادى مىشود که خانه و کاشانهاش را بر سرش ویران مىکند.
از امورى که نشانه ناتوانى فوقالعاده انسان استبیماریهایى است که دامن او را مىگیرد و غالبا از میکروبها و ویروسها که موجودات بسیار کوچکى هستند که از خردى به چشم دیده نمىشوند ناشى مىگردد و انسانهاى نیرومند و قوىپیکر و قهرمان را به زانو در مىآورد!
بیمارى وحشتناک سرطان که در عصر و زمان ما بیشترین کشتار را مىکند و تلاش و کوشش شبانهروزى هزاران دانشمند و صرف میلیاردها پول براى درمان آن به جایى نرسیده است از کجا سرچشمه مىگیرد؟ از اینکه یک سلول کوچک بدن که تنها با ذرهبین قابل رؤیت استبه طغیان و استکبار برمىخیزد و بدون هیچگونه نظم و برنامهاى شروع به تکثیر مثل مىکند، به گونه تصاعدى افزایش مىیابد و در زمان کوتاهى تشکیل غده سرطانى مىدهد.
بسیارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را که داراى ارتشهاى عظیمى بودهاند همین بیمارى از پاى در آورده است، یعنى ارتش عظیم میلیونى آنها نتوانسته است جلو سرکشى یک سلول کوچک را بگیرد!
آرى چنین است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با این حال چگونه مىتواند دعوى بزرگى کند و لباس استکبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غیر او ضعیف و ناتوانند!
این سخن را با حدیثى از امیرمؤمنان على(ع) که این بحث منطقى را به صورت فشرده و زیبا بیان فرموده استبه پایان مىبریم:
<مسکین بن آدم مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة; بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگیش نامعلوم، عوامل بیماریش ناپیدا و کردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشهاى او را آزار مىدهد، مختصر آبى یا غذایى گلوگیرش مىشود و او را مىکشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مىسازد»! (34)
آیا با این حال سزاوار استخود را بزرگ ببیند و به دیگرى فخرفروشى کند؟
دیدگاهى است که مىگوید: تهذیب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، که در کمین انسانها هستند.
این دیدگاه از حدیث معروف پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گرفته شده است آنجا که مىخوانیم: پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى میدان جهاد فرستاد، هنگامى که از جهاد بازگشتند فرمود: <مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل یارسول الله ماالجهاد الاکبر، قال صلى الله علیه و آله: جهاد النفس; آفرین بر جمعیتى که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بردوش آنها مانده است; کسى عرض کرد: اى رسولخدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.» (1)
در بحارالانوار در ذیل همین حدیث چنین آمده است: <ثم قال صلى الله علیه و آله: افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بین جنبیه; سپس فرمود برترین جهاد، جهاد با نفسى است که در میان دو پهلو قرار گرفته است.» (2)
بعضى از آیات قرآنى که در زمینه جهاد وارد شده نیز به جهاد اکبر تفسیر شده است، یا از این نظر که ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و یا از این نظر که مفهوم عامى دارد که هر دو بخش از جهاد را شامل مىشود.
در تفسیر قمى در ذیل آیه6 سوره عنکبوت: <ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین; کسى که جهاد کند براى خود جهاد مىکند، چرا که خداوند از همه جهانیان بىنیاز است.» مىخوانیم: ومن جاهد... قال نفسه عن الشهوات واللذات والمعاصى; یعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذات نامشروع و گناهان است.» (3)
این تفسیر از آنجا سرچشمه مىگیرد که در این آیه فایده جهاد را متوجه خود انسان مىکند، و این بیشتر در جهاد با نفس است، بویژه این که در آیهقبل از آن سخن از لقاءالله است (من کان یرجوا لقاء الله...) و مىدانیم لقاءالله و شهود الهى و رسیدن به قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مىباشد.
در آخرین آیهسوره عنکبوت نیز آمده است: <والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین; آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند به یقین هدایتشان خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.»
این آیه نیز به قرینه فینا (در طریق ما) و جمله لنهدینهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدایت مىکنیم) بیشتر ناظر به جهاد اکبر است; و یا مفهوم عامى دارد که هر دو جهاد را شامل مىشود.
در آیه78 سوره حج نیز آمده است: <وجاهدوا فىالله حق جهاده هواجتباکم وما جعل علیکم فىالدین من حرج; در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید، او شما را برگزیده و در دین (و آیین خود) کار سنگین و شاقى بر شما نگذارده است.»
غالب مفسران اسلامى جهاد را در این آیه به مفهوم عام که شامل جهاد اکبر و اصغر هر دو مىشود، یا به معنى خصوص جهاد اکبر تفسیر کردهاند، چنان که مرحوم علامه طبرسى در مجمعالبیان از اکثر مفسران نقل مىکند که منظور از حق جهاد، اخلاصنیت و انجام اعمال طاعات براى خداست. (4)
مرحوم علامه مجلسى نیز این آیه را در زمره آیاتى که ناظر به جهاد اکبر است در بحارالانوار آورده است. (5)
در حدیث معروف ابوذر نیز آمده است که مىگوید: <قلتیارسول الله اى الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟»
فرمود: <ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هواى خویش جهاد کند.» (6)
در حدیثى که در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آوردیم نیز این دیدگاه بخوبى نمایان است که صحنه وجود انسان را به میدان جنگى تشبیه مىکند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارد، و در طرف دیگر جهل و هواى نفس با لشکریانش، این دو لشکر دائما در حال پیکارند و پیشرفت انسان در کمالات نفسانى از این طریق حاصل مىشود که جنود عقل بر جنود جهل پیروز شود، پیروزى موضعى آن نیز سبب پیشرفت نسبى در کمالات انسانى است.
در بسیارى از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى و سرگذشت انبیاء و اولیاء و صالحان و در کتب علماى اخلاق و ارباب سیر و سلوک روى مساله توکل به عنوان یک فضیلت مهم اخلاقى که بدون آن نمىتوان به مقام قرب الهى رسید، یاد شده است.
منظور از توکل سپردن کارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زیرا <توکل» از ماده <وکالت» به معنى انتخاب وکیل نمودن و اعتماد بر دیگرى کردن است، بدیهى است هر قدر وکیل توانایى بیشتر و آگاهى فزونتر داشته باشد شخص موکل احساس آرامش بیشترى مىکند، و از آنجا که علم خدا بى پایان و تواناییش نامحدود است هنگامى که انسان توکل بر او مىکند آرامش فوقالعاده احساس مىکند، در برابر مشکلات و حوادث مقاوم مىشود، و از دشمنان نیرومند و خطرناک نمىهراسد، در سختیها خود را در بن بست نمىبیند و پیوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مىدهد.
انسانى که بر خدا توکل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمىکند بلکه به اتکاى لطف خدا و علم و قدرت بى پایان او خود را پیروز و فاتح مىبیند و حتى شکستهاى مقطعى او را مایوس نمىسازد.
هرگاه توکل به مفهوم صحیح کلمه در جان انسان پیاده شود به یقین امیدآفرین، نیروبخش و باعث تقویت اراده و تحکیم مقاومت و پایمردى است.
مساله توکل در زنگى انبیاى بزرگ الهى درخشش فوقالعادهاى دارد، بررسى آیات قرآنى در این زمینه نشان مىدهد که آنها همیشه در برابر مشکلات طاقت فرسا خود را زیر سپر توکل قرار مىدادند، و یکى از دلایل مهم پیروزى آنها داشتن همین فضیلت اخلاقى بوده است.
با این اشاره به آیات قرآن بازمىگردیم و با توجه به ترتیب تاریخى سرگذشت انبیاء مساله توکل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مىدهیم(از نوح(ع) شروع کرده به پیامبر اسلام(ص) پایان مىدهیم):
1- و اتل علیهم نبا نوح اذ قال لقومه یا قوم ان کان کبر علیکم مقامى و تذکیرى بآیات الله فعلى الله توکلت فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لایکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الى و لاتنظرون (سورهیونس،آیه71)
2- انى توکلت على الله ربى و ربکم (سورههود،آیه56)
3- ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون (سورهابراهیم، آیه37)
4- ...ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب (سورههود، آیه88)
5- و قال یا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة و ما اغنى عنکم من الله من شىء ان الحکم الا لله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون (یوسف،67)
6- و قال موسى یا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا ان کنتم مسلمین × فقالوا على الله توکلنا ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمین (سورهیونس،آیات84و85)
7- و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین (سورهبقره،آیه250)
8- فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم (سورهتوبه، آیه129)
9- و ما لنا الانتوکل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذیتمونا و على الله فلیتوکل المتوکلون (سورهابراهیم،آیه12)
10- ...و من یتوکل على الله فهو حسبه... (سورهطلاق،آیه3)
ترجمه
1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام که به قوم خود گفت: <اى قوم من! اگر تذکرات من نسبتبه آیات الهى، بر شما سنگین(و غیر قابل تحمل) است، (هر کار از دستتان ساخته استبکنید) من بر خدا توکل کردهام! فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس هیچ چیز بر شما پوشیده نماند(تمام جوانب کارتان را بنگرید) سپس به حیات من خاتمه دهید و (لحظهاى) مهلتم ندهید!
2- من، بر <الله» که پروردگار من و شماست توکل کردهام!
3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بى آب و علفى، و در کنار خانهاى که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده، شاید آنان شکر تو را بجاى آورند!
4- من جز اصلاح - تا آنجا که در توانایى دارم - نمىخواهم! و توفیق من جز به(کمک) خداوند نیست. بر او توکل کردم و به سوى او بازمىگردم!
5- و(هنگامى که مىخواستند حرکت کنند، یعقوب) گفت: <فرزندان من! از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى متفرق وارد گردید(تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با این دستور) نمىتوانم حادثهاى را که از سوى خدا حتمى است از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آن خداست!(براى پیروزى شما) بر او توکل کردهام و همه متوکلان باید بر او توکل کنند»!
6- موسى گفت: <اى قوم من! اگر شما به خدا ایمان آوردهاید، بر او توکل کنید اگر تسلیم فرمان او هستید»! - گفتند: <تنها بر خدا توکل داریم، پروردگارا! ما را مورد شکنجه گروه ستمگر قرار مده!
7- و هنگامى که در برابر <جالوت» و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: <پروردگارا! پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز! و قدمهاى ما را ثابتبدار! و ما را بر جمعیت کافران، پیروز بگردان!
8- اگر آنها(از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: <خداوند مرا کفایت مىکند، هیچ معبودى جز او نیست، بر او توکل کرددم، و او صاحب عرش عظیم است!
9- و چرا بر خدا توکل نکنیم، با اینکه ما را به راههاى(سعادت) رهبرى کرده است، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهیم کرد(و دست از رسالتخویش برنمىداریم) و توکل کنندگان باید فقط بر خدا توکل کنند»!
10- و هر کس بر خدا توکل کند کفایت امرش را مىکند... .
تفسیر و جمعبندى
یکى از رذایل اخلاقى که نه تنها در میان علماى اخلاق معروف و مشهور است در میان تودههاى مردم نیز از جمله صفات زشتشناخته شده مىباشد <غرور» است. این صفت رذیله موجب از خود بیگانگى و جهل نسبتبه خویشتن و دیگران و فراموش کردن موقعیت فردى و اجتماعى خود و غوطهور شدن در جهل و بىخبرى است.
غرور انسان را از خدا دور مىکند و به شیطان نزدیک مىسازد، واقعیتها را در نظر او دگرگون مىکند و همین امر سبب خسارتهاى شدید مادى و معنوى مىگردد.
افراد مغرور همیشه در جامعه منفورند و به خاطر توقع نامحدودشان گرفتار انزواى اجتماعى مىشوند.
غرور سرچشمه صفات رذیله دیگرى مانند خودبرتربینى و تکبر و عجب و خودپسندى و ترک تواضع و کینه و حسد نسبتبه دیگران و تحقیر آنها مىشود.
مىدانیم یکى از عوامل اصلى رانده شدن شیطان از درگاه خدا <غرور» او بود و یکى از علل عدم تسلیم بسیارى از اقوام پیشین در برابر دعوت انبیاء وجود همین صفت نکوهیده در وجود آنان بود.
اقوام پیشین در برابر دعوت انبیاء همین صفت نکوهیده در وجود آنان بود.
فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشتشومى که عبرت براى همگان شد گرفتار گشتند.
<غرور» گاه در یک فرد پیدا مىشود و گاه قوم و ملتیا نژادى در چنگال این رذیله اخلاقى گرفتار مىشوند و بى شک قسم دوم خطرناکتر است; زیرا گاه کشور یا دنیایى را به آتش مىکشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود که حد اقل یکى از علل عمده آن غرور و نژادپرستى آلمانىها بود.
با این اشاره، نخستبه سراغ تفسیر واژه <غرور» در منابع لغت و کتب علماى اخلاق و سپس به سراغ آیات و روایات و تفسیر و تحلیل آنها مىرویم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پیامدها و راه درمان آن سخن مىگوییم.
این واژه به طور وسیعى در کلمات عرب مخصوصا در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به کار رفته و در گفتگوهاى روزمره فارسى زبانان نیز کم و بیش در همان معانى اصلى یا لوازم آن به کار مىرود.
<راغب» در کتاب <مفردات» واژه <غرور» (به فتح غین که معنى وصفى دارد) را به معنى هر چیزى که انسان را مىفریبد و در غفلت فرومىبرد خواه مال و مقام باشد یا شهوت و شیطان تفسیر مىکند.
در <صحاح اللغة»<غرور» به معنى امورى که انسان را غافل مىسازد و مىفریبد (خواه مال و ثروت باشد یا جاه و مقام یا علم و دانش و غیر آن) تفسیر شده است.
بعضى از ارباب لغت - به گفته <طریحى» در <مجمع البحرین» گفتهاند: <غرور چیزى است که ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشایند و مجهول و تاریک است».
در کتاب <التحقیق فى کلمات قرآن الکریم» بعد از نقل کلمات ارباب لغت چنین آمده است: <ریشه اصلى این واژه به معنى حصول غفلتبه سبب تاثیر چیز دیگرى در انسان است و از لوازم و آثار آن جهل و فریب و نیرنگ و نقصان و شکست و... مىباشد».
در <المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء» که از بهترین کتب اخلاق محسوب مىشود و تکمیل و تهذیبى استبراى <احیاء العلوم» <غزالى» چنین مىخوانیم: <غرور عبارت است از دلخوش بودن به چیزى که موافق هواى نفس و تمایل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان یا فریب شیطان است و هر کس گمان کند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادى یا معنوى باشد و این اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگیرد آدم شرورى است و غالب مردم خود را آدم خوبى مىدانند در حالى که در اشتباهند بنابراین اکثر مردم شرورند، هر چند شکل غرور آنها و درجه آن متفاوت است». (1)
در تفسیر نمونه در معنى این واژه چنین آمده است: <غرور» بر وزن(جسور) صیغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فریبنده است و شیطان را از این رو <غرور» مىگویند که انسان را با وسوسههاى خود فریب مىدهد و غافل مىسازد و در حقیقتبیان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان یا کتاب فریبنده، هر مقام وسوسهگر و هر موجودى که انسان را گمراه سازد در مفهوم وسیع <غرور» داخل است.
این واژه در قرآن مجید کرارا به کار رفته و در آیات دیگرى گرچه این واژه دیده نمىشود ولى مفهوم و محتواى آن را در بر دارد، در آیات زیر دقت کنید:
1- ...قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین (سورهاعراف،آیه12)
2- فقال الملاء الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین... قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین (سورههود،آیات32و27)
3- قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و انا لنریک فینا ضعیفا و لولا رهطک لرجمناک و ما انت علینا بعزیز (سورههود،آیه91)
4- و نادى فرعون فى قومه قال یا قوم الیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلاتبصرون × ام انا خیر من هذا الذى هو مهین و لایکاد یبین (سورهزخرف،آیات52-51)
5- ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودات و غرهم فى دینهم ما کانوا یفترون (سورهآلعمران،آیه24)
6- فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین (سورهاعراف،آیه77)
7- ینادونهم الم نکن معکم قالوا بلى و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانى حتى جاء امر الله و غرکم بالله الغرور (سورهحدید،آیه14)
8- هم الذین یقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لکن المنافقین لایفقهون × یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین و لکن المنافقین لایعلمون (سورهمنافقون،آیات7و8)
9- فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن (سورهفجر،آیه15)
10- ام یقولون نحن جمیع منتصر × سیهزم الجمع و یولون الدبر (سورهقمر،آیات44و45)
11- وذر الذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا و غرتهم الحیاة الدنیا (سورهانعام،آیه70)
12- یا ایها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنکم الحیاة الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور (سورهلقمان،آیه33)
ترجمه
1- (خداوند به شیطان) فرمود: <در آن هنگام که به تو فرمان دادم چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟!» گفت: <من از او بهترم! مرا از آتش آفریدهاى و او را از گل»!
2- اشراف کافر قومش(قوم نوح) گفتند: <ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبینیم! و کسانى را که از تو پیروى کردهاند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمىکنیم و براى شما فضیلتى نسبتبه خود نمىبینیم! بلکه شما را دروغگو تصور مىکنیم»! گفتند: اى نوح! تو با ما جر و بحث کردى و زیاد هم جر و بحث کرد!(بس است!) اگر راست مىگویى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مىدهى بیاور!
3- گفتند: <اى شعیب! بسیارى از آنچه را مىگویى ما نمىفهمیم! و ما تو را در میان خود ضعیف مىیابیم و اگر(به خاطر) قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار مىکردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى»!
4- فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: <اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمىبینید؟! - مگر نه این است که من از این مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصیح سخن بگوید بهترم؟!
5- این عمل آنها(یهود) به خاطر آن است که مىگفتند: <آتش(دوزخ) جز چند روزى به ما نمىرسد(و کیفر ما به خاطر امتیازى که بر اقوام دیگر داریم بسیار محدود است) این افترا(و دروغى که به خدا بسته بودند) آنها را در دینشان مغرور ساخت(و گرفتار انواع گناهان شدند) ».
6- سپس(قوم صالح) <ناقه» را پى کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: <اى صالح! اگر تو از فرستادگان(خدا) هستى آنچه ما را به آن تهدید مىکنى بیاور»!
7- آنها(دوزخیان) را صدا مىزنند <مگر ما با شما نبودیم؟! مىگویند:آرى! ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید و(در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان حق فرارسید و شیطان فریبکار شما را در برابر(فرمان) خدا فریب داد»!
8- آنها(منافقان) کسانى هستند که مىگویند: <به افرادى که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند!» (غافل از اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آن خداست ولى منافقان نمىفهمند - آنها مىگویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون مىکنند! در حالى که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمىدانند!
9- اما انسان هنگامى که پروردگارش او را براى آزمایش، اکرام مىکند و نعمت مىبخشد(مغرور مىشود) و مىگوید: <پروردگارم مرا گرامى داشته است»!
10- یا مىگویند: <ما جماعتى متحد و نیرومند و پیروزیم»؟! - (ولى بدانند) به زودى جمعشان شکست مىخورد و پا به فرار مىگذارند.
11- کسانى را که آیین(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنها را مغرور ساخته، رها کن!
12- اى مردم!... به یقین وعده الهى حق است، پس مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد و مبادا(شیطان) فریبکار شما را به(کرم) خدا مغرور سازد!
نخستین جرقههاى غرور همان طورى که اشاره شد در آغاز آفرینش انسان و در چهره شیطان دیده شد و همان گونه که در اولین آیه مورد بحث آمده هنگامى که خداوند به او خطاب کرد <چه چیز تو را مانع شد از اینکه بر آدم سجده کنى هنگامى که به تو فرمان دادم»، (قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک...) (2)
<شیطان(با لحنى غرور آمیز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفریدهاى او را از گل»، (قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین) (3)
آرى حجاب غرور و خودبینى چنان بر چشم بصیرت او افتاد که به او اجازه نداد راه سعادت خود را که فرمان صریح خداستببیند و در پرتگاه عصیان سقوط کرد و براى همیشه مطرود و ملعون شد، بنابراین مىتوان گفت: همان گونه که پیشواى مستکبران جهان ابلیس است پیشواى مغروران عالم نیز اوست و این دو، یعنى <غرور» و <استکبار»، لازم و ملزوم یکدیگرند!
ابلیس بر اثر غرور و استکبار نتوانستبرترى خاک را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت و اصرار بر گناه دریابد، گام در بیراهه گذارد و همچنان در بیراهه سرگردان است.
در آیه بعد به داستان نوح یعنى نخستین پیامبر اولوا العزم مىرسیم که به خوبى نشان مىدهد یکى از عوامل مهم سرپیچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانهاش همان صفت رذیله <غرور» بود، مىفرماید: <اشراف کافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبینیم و کسانى را که از تو پیروى کردهاند جز گروهى فرومایه و اراذلى ساده لوح نمىیابیم! و فضیلتى براى شما نسبتبه خود مشاهده نمىکنیم بلکه شما را جمعى دروغگو گمان مىکنیم»، (فقال الملاء الذین کفروا من قومه ما نریک الا بشرا مثلنا و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین) (4)
و در چند آیه بعد نخوت و غرور خود را بیشتر ظاهر مىکنند با صراحت مىگویند:
<اى نوح! با ما جر و بحث کردى و زیاد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مىگویى آنچه را(از عذاب الهى) به ما وعده مىدهى بیاور»! (قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین) (5)
معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حکم عقل پرهیز دارند، ولى این قوم مغرور با اینکه آثار حقانیت را در معجزات نوح مىدیدند و احتمال مجازات الهى بسیار قوى بود، نه تنها اعتنایى نداشتند بلکه نوح را تشویق به درخواست عذاب الهى مىکردند!
آرى همان غرورى که حجاب شیطان شد حجاب قوم نوح گردید و سرانجام در چنبر عذاب الهى گرفتار شدند و ریشه آنها قطع شد. این استسرنوشت مغروران در تمام طول تاریخ.
در سومین آیه سخن از قوم شعیب است که به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبینى شدند و سرنوشتى همانند آنها پیدا کردند، مىفرماید: <آنها به شعیب گفتند: <بسیارى را از آنچه مىگویى ما اصلا نمىفهمیم! ما تو را در میان خود ضعیف مىبینیم و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود سنگسارت مىکردیم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى»! (قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و انا لنریک فینا ضعیفا و لولا رهطک لرجمناک و ما انت علینا بعزیز) (6)
آنها در واقع در برابر دلایل منطقى و سخنان سنجیده و معجزات الهى حضرت شعیب پاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمىداد تسلیم حق شوند و سرانجام صیحه و صاعقه آسمانى در یک چشم بر هم زدن خانه و کاشانه و خود آنها را به آتش کشید و در هم کوبید و چیزى جز پیکرهاى نیم سوخته آنها باقى نماند!
در چهارمین آیه که ناظر به داستان فرعون است چهره زشت دیگرى از این صفت رذیله نیز دیده مىشود و نشان مىدهد که غرور و نخوت چنان مغز او را پر کرده بود که نه تنها اعتنایى به دلایل روشن موسى نکرد بلکه با سخنانى کودکانه سرپیچى خود را توجیه نمود، مىفرماید: <فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت آیا حکومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمىبینید - من از این مردى که از خانواده حقیرى است و هرگز نمىتواند فصیح صحبت کند برترم»! (و نادى فرعون فى قومه قال یا قوم الیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلاتبصرون × ام انا خیر من هذا الذى هو مهین و لایکاد یبین) (7)
سپس به سخنان واهى و بى اساسى توسل جست که اگر موسى راست مىگوید چرا موسى دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نیامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنایى و غرورشان اهمیتى به چگونگى سخنان خود نمىدادند و بسیار دیده شده که حرفهاى ابلهانهاى مىزنند که حتى نزدیکانشان در دل به آنها مىخندیدند و به یقین چنین حالتى سد راه همه معارف الهیه و شناخت واقعیات زندگى است.
جالب اینکه موسى(ع) اگر گرهى در زبانش بود مربوط به کودکى بود اما هنگامى که به نبوت رسید و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش کرد خداوند به تقاضاى او جامه تحقق پوشید ولى فرعون بى اعتنا به وضع جدید همچنان به وضع سابق اشاره مىکند و لکنت زبانش را یادآور مىشود.
در پنجمین آیه اشارهاى به قوم یهود دارد که آنها نیز بر اثر غرور و خودبینى امتیازات نامعقولى براى خود قائل بودند و همین تفکر غلط سبب گمراهى و طغیان آنها شد، مىفرماید: <این(اعراض و روى گردانى آنها از آیات الهى) به خاطر آن است که مىگفتند: <جز چند روزى آتش دوزخ به ما نمىرسد(و مجازات ما به خاطر گناهان سنگینمان بسیار کم است چون قوم برترى هستیم!) این افترا و دروغى که(به خدا) بسته بودند آنها را در دینشان مغرور ساخته بود»، (ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودات و غرهم فى دینهم ما کانوا یفترون) (8)
تاریخ بنى اسرائیل نشان مىدهد که از گناهکارترین و سرکشترین اقوام بودهاند و یکى از دلایل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.
متاسفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهیونیستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتکب جنایات تازهاى مىشوند که چهره تاریخشان را سیاهتر از سابق مىکند.
آنها همه چیز را براى خودشان مىخواهند و براى دیگران حقى قائل نیستند خود را قوم برتر مىشمرند و دیگران را با دیده حقارت مىنگرند.
ششمین آیه ناظر به قوم <صالح» است که آنها نیز چنان مستباده غرور بودند که با صراحت از پیامبرشان تقاضاى مجازات الهى کردند، با اینکه معجزه آشکار او را با چشم خود مىدیدند، مىفرماید: <آنها ناقه را(همان شترى که به اعجاز الهى از کوه بیرون آمده بود) پى کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى را که ما را به آن تهدید مىکنى بیاور»! (فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین) (9)
قرآن به دنبال آن مىگوید: <زمین لرزه وحشتناکى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بى جانشان در خانههاشان باقى ماند!(و این استسرانجام یک قوم مغرور و از خدا بى خبر)»!
در هفتمین آیه سخن از دوزخیان است که در قیامت در ظلمت و تاریکى به سر مىبرند در حالى که مؤمنان با نور ایمان در عرصه محشر شتابان مىگذرند: <منافقان دوزخى آنها را صدا مىزنند که مگر ما با شما نبودیم؟ مىگویند: آرى! و لکن شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار(مرگ پیامبر را) کشیدید(و در همه چیز) شک و تردید داشتید و آرزوهاى دو و دراز، شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسید و شیطان شما را در برابر خداوند به غرور فریب واداشت»! (ینادونهم الم نکن معکم قالوا بلى و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانى حتى جاء امر الله و غرکم بالله الغرور) (10)
سپس در آیه بعد از آن با صراحتبه آنها گفته مىشود که <امروز هیچ راه فرارى ندارید و جایگاه شما آتش دوزخ است».
در اینجا به خوبى مىبینیم که یکى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگال آرزوهاى دور و دراز شمرده شده است.
همان گونه که در آغاز بحث گفتیم در عنوان <غرور» معنى فریب نهفته شده است، ولى گاه انسان خودش را فریب مىدهد و مغرور مىشود و گاه شیطان و یا انسانهاى شیطان صفت را.
در هشتمین آیه سخن از منافقان مغرور در این دنیاست که چگونه در برابر مؤمنان راستین و فقیر نمایش ثروت مىدادند و آنها را تحقیر مىکردند، مىفرماید: <آنها کسانى هستند که مىگویند: به افرادى که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند(غافل از اینکه) خزاین آسمانها و زمین از آن خداست ولى منافقان نمىدانند»! (هم الذین یقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لکن المنافقین لایفقهون) (11)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مىگویند: <اگر ما(از میدان جنگ) به مدینه بازگردیم عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد در حالى که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمىدانند»، (یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین و لکن المنافقین لایعلمون) (12)
اگر منافقان، <مغرور» نبودند این گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمىکشیدند و به آنها با دیده حقارت نمىنگریستند و در وادى خطرناک کفر و نفاق سرگردان نمىشدند.
در نهمین آیه سخن از طبیعت انسان - یا به تعبیر دیگر طبیعت انسانهاى تربیت نایافته و کم ظرفیت است - که به هنگام نعمت و قدرت مغرور مىشوند و سرکش، مىفرماید: <اما انسان هنگامى که خداوند او را به عنوان امتحان اکرام مىکند و نعمت مىبخشد(مغرور مىشود و) مىگوید: پروردگارم مرا گرامى داشته است»! (فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن) (13)
اگر این سخن از سر شکرگزارى و سپاس پروردگار بود به یقین مایه تواضع و کمک به یتیمان و مسکینان مىشد، ولى همان گونه که لحن آیات بعد از آن نشان مىدهد این سخن از روى غرور و نخوت است و به همین دلیل نه تنها اثر مطلوب و سازندهاى بر آن مترتب نمىشود بلکه سرچشمه سرکشى و طغیان مىگردد.
در دهمین آیه سخن از مشرکان خودخواه و خودپرست مکه است، مىفرماید: <آنها مىگویند ما جماعتى متحد و نیرومندیم(و به همین دلیل پیروزى با ماست)»، (ام یقولون نحن جمیع منتصر) (14)
خداوند به این مغروران سبک مغز هشدار مىدهد که: <به زودى جمعشان شکست مىخورد و پا به فرار مىگذارند»! (سیهزم الجمع و یولون الدبر) (15)
در تمام این موارد به خوبى مىبینیم که غرور و خودبینى عامل مهم گناه و شکست و بدبختى است و قرآن مجید در یک پیشگویى اعجاز آمیز خبر از شکست و ناکامى این گروه مغرور مىدهد، شکستى که به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در یازدهمین آیه سخن از مشرکانى است که دین و آیین حق را به بازى گرفتهاند و مال و ثروت دنیا آنها را مغرور ساخته است و همین امر سبب کفر و عنادشان با حق شد، مىفرماید: <کسانى را که آیین(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى(و استهزاء) گرفتند و زندگى دنیا آنها را مغرور ساخته است رها کن»، (وذر الذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا و غرتهم الحیاة الدنیا...) (16)
این تعبیر شاید گواه این باشد که آنها قابل هدایت نیستند، چرا که باده غرور چنان آنها را سرمست کرده و زرق و برق دنیاى مادى چنان آنها را فریب داده که به هیچ وجه حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند و جز سخریه و استهزاء در برابر حق کارى ندارند و این معنى از عمق فاجعهاى که به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مىدهد.
تعبیر به <دینهم» اشاره به فطرى بودن دین الهى است که در سرشت همه انسانها حتى مشرکان وجود داشته و دارد، یا اینکه اشاره به کسانى است که حتى آیین بتپرستى خودشان را به بازى و مسخره مىگرفتند و به خاطر غرور حتى به آن هم پایبند نبودند و یا اشاره به آیین اسلام است که خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است.
در دوازدهمین آیه به همه انسانها هشدار مىدهد و از اینکه فریب زرق و برق دنیا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شیطان بیفتند بر حذر مىدارد، مىفرماید: <اى مردم! ... وعده الهى حق است مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مغرور سازد و مبادا شیطان شما را فریب دهد»! (یا ایها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنکم الحیاة الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور) (17)
جالب اینکه اسباب غرور در این آیه دو چیز شمرده شده: زرق و برق دنیا» و <شیطان» و این تعبیر نشان مىدهد که گاه انسان بى آنکه از زندگى مادى مرفهى برخوردار باشد تنها با مشتى خیالات بى اساس مغرور مىشود و براى خود مقام و شخصیتى مىپندارد، در برابر حق سرکشى مىکند و در دام شیطان گرفتار مىشود. درست است که دنیاى پر زرق و برق یکى از دامهاى شیطان است ولى گاه خیال و پندار هم سرچشمه نفوذ شیطان مىگردد و انسان با آن دلخوش مىشود.
از مجموع آنچه در تفسیر و شرح آیات بالا گفته شد این واقعیتبه دست مىآید که مساله غرور و نخوت ازآنروزىکهآدمپابهاینکرهخاکىنهاد،درتمامدورانهاى تاریخ و عصر انبیاى پیشین تا امروز، یکى از سرچشمههاى اصلى و خطرناک فساد و انحراف و کفر و نفاق بوده است، مطالعه در این آیات نشان مىدهد که تا چه حد این صفت رذیله مایه بدبختى گروه عظیمى از انسانها و جوامع بشرى مىشود و اگر هیچ دلیلى بر زشتى این رذیله اخلاقى جز همین آیات نباشد کافى است.
در دو آیه اول از تکاثر نکوهش شده، یعنى افزون طلبى در ثروت و قدرت، و افتخار کردن به کثرت اموال و قوم و قبیله و عزت اجتماعى. مشرکین براى اثبات عظمتخود از جهت نفرات، حتى مردههاى خود را هم در گورستان به حساب مىآوردند. چه بازیچه و مشغولیتى!... در بعضى تفاسیر، به قومى از یهود تفسیر شده و در بعضى به دو قبیله از قریش و در بعضى هم به دو گروه از انصار.
این سوره، بعد از سوره کوثر، نازل شده و 9 آیه دارد و از سورههاى مکى است.
خداوند، انواع گوناگون آفریده و بنده دارد. یکى هم جن است. در این سوره، درباره گروهى از آنان و عکس العملشان در برابر شنیدن آیات قرآن، و دعوت محمد، و دستههاى مؤمن و کافر، و مسلم و قاسط از آنان صحبتشده است و مبین توحید ربوبى است.
این سوره، بروى انسان درى از <آن جهان» مىگشاید و او را به قلمرو بیکرانه آفرینش خدا مىکشد. تا بدانند که جز خودشان، دیگرانى هم هستند که خدا شناس و عاقل و مطیع سنتهاى الهىاند.
این سوره حدودا در سال 6 بعثت نازل شده است. آن هنگام که پیامبر براى دعوت قبیله ثقیف به <طائف» رفته بود و آنها ضمن رد دعوت، پیامبر را آزار دادند و در بازگشت، خدا این آیات را فرستاد.
و برخى هم گفتهاند که پس از وفات خدیجه و ابوطالب و یکى دو سال به هجرت مانده، نازل شده است.
سوره جن 28 آیه دارد و مکى است.
امام باقر علیه السلام : تو را به پنج چیز سفارش می کنم: اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو، اگر مدحت کنند شاد مشو، و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن.
بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص 167 |
اگر میخواهید پشیمان نشوید این کارها را انجام دهید!
امام جواد (ع) : سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشیمان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن ، 3 - و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری .
مسند الامام الجواد ، ص 247 |
بهترین ترکیب! نه، مربوط به شیمی نیست!
امام باقرعلیه السلام چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد .
بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص172 |
آیا میدانید فقر یعنی چه؟
امام حسن علیه السلام : از آن حضرت سؤال شد: فقر چیست؟ فرمود: حرص به هر چیز .
تحف العقول، ص 228 |
آیا بهترین راه فامیلداری را بلدید؟!
امام رضا علیه السلام : پیوند خویشاوندی را برقرار کنید گرچه با جرعه آبی باشد، و بهترین پیوند خویشاوندی، خودداری از آزار خویشاوندان است
تحف العقول ، ص 469 |
پُز خونواده و آباء و اجداد هیچ فایدهای نداره، باید یک فکر دیگه بکنید
کسى که کردارش او را به جایى نرساند، افتخارات خاندانش او را به جایى نخواهد رسانید.امام علی علیه السلام : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ .
|
آیا میدانید چرا پیامبر فرمودند: هرگز خداوند متعال بهتر از خدیجه را بر من نصیب نفرموده است
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و آله هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارىام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر می ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم می کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.
|
آیا میدانید چرا بعضیها نصیحت تو کلّهشون نمیره؟!
میان شما و پندپذیرى ، پرده اى از غرور و خود خواهى وجود دارد.امام علی علیه السلام : بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ .
نهج البلاغه – حکمت282 |
آیا وقتی بهتر از شب عید برای پوشیدن لباسهای نو سراغ دارید؟!
امام حسن علیه السلام : بهترین جامه های خود را در موقع نماز می پوشید ، کسانی از آن حضرت سبب این کار را سؤال کردند ، در جواب فرمود : خداند جمیل است و جمال و زیبایی را دوست دارد به این جهت خود را در پیشگاه الهی زینت می کنم ، خداوند امر فرموده که با زینت های خود در مساجد حاضر شوید .
تفسیر عیاشی ، ج 2 ، ص 14 |
آخه غصه روزی که هنوز نیامده را برای چی میخورید؟!
اى فرزند آدم ! اندوه روز نیامده را بر اِمروزت میفزا ، زیرا اگر روزِ نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزى تو را خواهد رساند.امام علی علیه السلام : یَا ابْنَ آدَمَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِى لَمْ یَأْتِکَ عَلَى یَوْمِکَ الَّذِى قَدْ أَتَاکَ فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِکَ یَأْتِ اللَّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ .
نهج البلاغه – حکمت 267 |