تفسیر سوره حمد قسمت دوم
(الحمد لله) کلمه حمد بطوریکه گفتهاند به معنای ثنا و ستایش در برابر عمل جمیلی است که ثنا شونده باختیار خود انجام داده، بخلاف کلمه (مدح) که هم این ثنا را شامل میشود، و هم ثنای بر عمل غیر اختیاری را، مثلا گفته میشود (من فلانی را در برابر کرامتی که دارد حمد و مدح کردم) ولی در مورد تلألوء یک مروارید، و یا بوی خوش یک گل نمیگوئیم آن را حمد کردم بلکه تنها میتوانیم بگوئیم (آن را مدح کردم).
حرف (الف و لام) که در اول این کلمه آمده استغراق و عمومیت را میرساند، و ممکن است (لام) جنس باشد، و هر کدام باشد مالش یکی است.
برای اینکه خدای سبحان میفرماید: (ذلکم الله ربکم خالق کلشیء، این است خدای شما که خالق هر چیز است)، و اعلام میدارد که هر موجودیکه مصداق کلمه (چیز) باشد، مخلوق خداست، و نیز فرموده: (الذی احسن کلشیء خلقه آن خدائیکه هر چه را خلق کرده زیبایش کرده)، و اثبات کرده که هر چیزی که مخلوق است به آن جهت که مخلوق او است و منسوب به او است حسن و زیبا است، پس حسن و زیبائی دائر مدار خلقت است، همچنانکه خلقت دائر مدار حسن میباشد، پس هیچ خلقی نیست مگر آنکه به احسان خدا حسن و به اجمال او جمیل است، و بعکس هیچ حسن و زیبائی نیست مگر آنکه مخلوق او، و منسوب به او است......
و نیز فرموده: (هو الله الواحد القهار او است خدای واحد قهار)، نیز فرموده: (و عنت الوجوه للحی القیوم، ذلیل و خاضع شد وجوه در برابر حی قیوم) و در این دو آیه خبر داده است از اینکه هیچ چیزیرا به اجبار کسی و قهر قاهری نیافریده، و هیچ فعلی را به اجبار اجبار کنندهای انجام نمیدهد، بلکه هر چه خلق کرده با علم و اختیار خود کرده، در نتیجه هیچ موجودی نیست مگر آنکه فعل اختیاری او است، آن هم فعل جمیل و حسن، پس از جهت فعل تمامی حمدها از آن او است.
و اما از جهت اسم، یک جا فرموده: (الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی، خدا است که معبودی جز او نیست، و او را است اسماء حسنی)، و جائی دیگر فرموده: (و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه، خدای را است اسمائی حسنی، پس او را به آن اسماء بخوانید، و آنانرا که در اسماء او کفر میورزند رها کنید، و بخودشان واگذارید)، و اعلام داشته که او هم در اسمائش جمیل است، و هم در افعالش، و هر جمیلی از او صادر میشود.
پس روشن شد که خدایتعالی هم در برابر اسماء جمیلش محمود و سزاوار ستایش است، و هم در برابر افعال جمیلش، و نیز روشن شد که هیچ حمدی از هیچ حامدی در برابر هیچ امری محمود سر نمیزند مگر آنکه در حقیقت حمد خدا است، برای آنکه آن جمیلی که حمد و ستایش حامد متوجه آنست فعل خدا است، و او ایجادش کرده، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است.
از سوی دیگر ظاهر سیاق و به قرینه التفاتیکه در جمله: (ایاک نعبد)...، بکار رفته، و ناگهان خدای سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنین دلالت دارد که سوره مورد بحث کلام بنده خداست، به این معنا که خدایتعالی در این سوره به بنده خود یاد میدهد که چگونه حمدش گوید، و چگونه سزاوار است ادب عبودیت را در مقامی که میخواهد اظهار عبودیت کند، رعایت نماید، و این ظاهر را جمله (الحمد لله) نیز تایید میکند.
برای اینکه حمد توصیف است، و خدای سبحان خود را از توصیف واصفان از بندگانش منزه دانسته، و فرموده: (سبحان الله عما یصفون، الا عباد الله المخلصین، خدا منزه است از آنچه توصیفش میکنند، مگر بندگان مخلص او)، و در کلام مجیدش هیچ جا این اطلاق را مقید نکرده، و هیچ جا عبارتی نیاورده که حکایت کند حمد خدا را از غیر خدا، بجز عدهای از انبیاء مخلصش، که از آنان حکایت کرده که حمد خدا گفتهاند، در خطابش به نوح (علیهالسلام) فرموده: (فقل الحمد لله الذی نجینا من القوم الظالمین، پس بگو حمد آن خدائی را که ما را از قوم ستمکار نجات داد)، و از ابراهیم حکایت کرده که گفت: (الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسمعیل و اسحق، سپاس خدائی را که در سر پیری اسماعیل و اسحاق را بمن داد) و در چند جا از کلامش به رسول گرامیش محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده: که (و قل الحمد لله بگو الحمد لله)، و از داود و سلیمان (علیهماالسلام) حکایت کرده که: (و قالا الحمد لله گفتند: الحمد لله) و از اهل بهشت یعنی پاکدلانی که از کینه درونی، و کلام بیهوده، و فسادانگیز پاکند، نقل کرده که آخرین کلامشان حمد خدا است، و فرموده: (و آخر دعوایهم ان الحمد لله رب العالمین).
و اما غیر این موارد هر چند خدایتعالی حمد را از بسیاری مخلوقات خود حکایت کرده، و بلکه آنرا به همه مخلوقاتش نسبت داده، و فرموده: (و الملائکة یسبحون بحمد ربهم)، و نیز فرموده: (و یسبح الرعد بحمده)، و نیز فرموده: (و ان من شیء الا یسبح بحمده، هیچ چیز نیست مگر آنکه خدا را با حمدش تسبیح میگوید).
الا اینکه بطوریکه ملاحظه میکنید همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده که گفتیم، منزه میدارد، هر جا سخن از حمد حامدان کرده، حمد ایشانرا با تسبیح جفت کرده، و بلکه تسبیح را اصل در حکایت قرار داده، و حمد را با آن ذکر کرده، و همانطور که دیدید فرموده: تمامی موجودات با حمد خود او را تسبیح میگویند.
خواهی پرسید چرا خدا منزه از حمد حامدان است ؟ و چرا نخست تسبیح را از ایشان حکایت کرده ؟ میگوئیم برای اینکه غیر خدایتعالی هیچ موجودی به افعال جمیل او، و به جمال و کمال افعالش احاطه ندارد، همچنانکه به جمیل صفاتش و اسماءش که جمال افعالش ناشی از جمال آن صفات و اسماء است، احاطه ندارد، همچنان که خودش فرموده: (و لا یحیطون به علما، احاطه علمی به او ندارند).
بنابراین، مخلوق خدا به هر وضعی که او را بستاید، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه یافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته، و به آن تقدیر اندازه گیری کرده، و حال آنکه خدایتعالی محدود بهیچ حدی نیست، نه خودش، و نه صفات، و اسمائش، و نه جمال و کمال افعالش، پس اگر بخواهیم او را ستایش صحیح و بی اشکال کرده باشیم، باید قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر خود کنیم، و اعلام بداریم که پروردگارا ! تو منزه از آنی که به تحدید و تقدیر فهم ما محدود شوی، همچنانکه خودش در این باره فرموده: (ان الله یعلم و انتم لا تعلمون، خدا میداند و شما نمیدانید).
اما مخلصین از بندگان او که گفتیم: حمد آنان را در قرآن حکایت کرده، آنان حمد خود را حمد خدا، و وصف خود را وصف او قرار دادهاند، برای اینکه خداوند ایشانرا خالص برای خود کرده.
پس روشن شد آنچه که ادب بندگی اقتضاء دارد، این است که بنده خدا پروردگار خود را به همان ثنائی ثنا گوید که خود خدا خود را به آن ستوده، و از آن تجاوز نکند، همچنان که در حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی از رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسیده که در ثنای خود میگفت: (لا احصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک) پروردگارا من ثناء تو را نمیتوانم بشمارم، و بگویم، تو آنطوری که بر خود ثنا کردهای.
پس اینکه در آغاز سوره مورد بحث فرمود: (الحمد لله) تا باخر، ادب عبودیت را میآموزد، و تعلیم میدهد که بنده او لایق آن نبود که او را حمد گوید، و فعلا که میگوید، به تعلیم و اجازه خود او است، او دستور داده که بندهاش بگوید.
(الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین)...، بیشتر اساتید قرائت خواندهاند (ملک یوم الدین)، اما کلمه (رب) معنای این کلمه مالکی است که امر مملوک خود را تدبیر کند، پس معنای مالک در کلمه (رب) خوابیده، و ملک نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، یک نوع اختصاص مخصوص است.
که بخاطر آن اختصاص، چیزی قائم به چیزی دیگر میشود، و لازمه آن صحت تصرفات است، و صحت تصرفات قائم به کسی میشود که مالک آن چیز است، وقتی میگوئیم: فلان متاع ملک من است، معنایش این است که آن متاع یک نوع قیامی بوجود من دارد، اگر من باشم میتوانم در آن تصرف کنم، ولی اگر من نباشم دیگری نمیتواند در آن تصرف کند.
البته این معنای ملک در ظرف اجتماع است، که (مانند سایر قوانین اجتماع) امری وضعی و اعتباری است، نه حقیقی، الا این که این امر اعتباری از یک امر حقیقی گرفته شده، که آن را نیز ملک مینامیم، توضیح این که ما در خود چیزهائی سراغ داریم که به تمام معنای کلمه، و حقیقتا ملک ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است، مانند اجزاء بدن ما، و قوای بدنی ما، بینائی ما، و چشم ما، شنوائی ما، و گوش ما، چشائی ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بویائی ما، و بینی ما، و نیز دست و پا و سایر اعضای بدن ما، که حقیقتا مال ما هستند، و میشود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است، اگر ما نباشیم چشم و گوش ما جدای از وجود ما هستی علیحدهای ندارند، و معنای این ملک همین است که گفتیم: اولا هستیشان قائم به هستی ما است، و ثانیا جدا و مستقل از ما وجود ندارند، ثالثا این که ما میتوانیم طبق دلخواه خود از آنها استفاده کنیم، و این معنای ملک حقیقی است.
آنگاه آنچه را هم که با دسترنج خود، و یا راه مشروعی دیگر بدست میآوریم، ملک خود میدانیم، چون این ملک هم مانند آن ملک چیزی است که ما به دلخواه خود در آن تصرف میکنیم، و لکن ملک حقیقی نیست، به خاطر این که ماشین سواری من و خانه و فرش من وجودش قائم بوجود من نیست، که وقتی من از دنیا میروم آنها هم با من از دنیا بروند، پس ملکیت آنها حقیقی نیست، بلکه قانونی، و چیزی شبیه بملک حقیقی است.
از میان این دو قسم ملک آنچه صحیح است که به خدا نسبت داده شود، همان ملک حقیقی است، نه اعتباری، چون ملک اعتباری با بطلان اعتبار، باطل میشود، یک مال مادام مال من است که نفروشم، و به ارث ندهم، و بعد از فروختن اعتبار ملکیت من باطل میشود، و معلوم است که مالکیت خدایتعالی نسبت به عالم باطل شدنی نیست.
و نیز پر واضح است که ملک حقیقی جدای از تدبیر تصور ندارد، چون ممکن نیست فرضا کره زمین با همه موجودات زنده و غیر زنده روی آن در هستی خود محتاج بخدا باشد، ولی در آثار هستی مستقل از او و بی نیاز از او باشد، وقتی خدا مالک همه هستیها است، هستی کره زمین از او است، و هستی حیات روی آن، و تمامی آثار حیات از او است، در نتیجه پس تدبیر امر زمین و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامی ما سوای خویش است، چون کلمه رب بمعنای مالک مدبر است.
(و اما کلمه عالمین) این کلمه جمع عالم بفتحه لام است، و معنایش آنچه ممکن است که با آن علم یافت است، که وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع، است، یعنی آنچه با آن قالب میزنند، و مهر و موم میزنند، و امضاء میکنند، و معلوم است که معنای این کلمه شامل تمامی موجودات میشود، هم تک تک موجودات را میتوان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حیوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعی را، مانند عالم عرب، و عالم عجم.
و این معنای دوم که کلمه عالم بمعنای صنف صنف انسانها باشد، با مقام آیات که مقام شمردن اسماء حسنای خدا است، تا میرسد به (مالک یوم الدین) مناسبتر است، چون مراد از یوم الذین روز قیامت است، چون دین بمعنای جزاء است، و جزاء در روز قیامت مخصوص به انسان و جن است، پس معلوم میشود مراد از عالمین هم عوالم انس و جن، و جماعتهای آنان است.
و همین که کلمه نامبرده در هر جای قرآن آمده، به این معنا آمده، خود، مؤید احتمال ما است، که در اینجا هم عالمین به معنای عالم اصناف انسانها است، مانند آیه: (و اصطفیک علی نساء العالمین، تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه (لیکون للعالمین نذیرا، تا برای عالمیان بیمرسان باشد)، و آیه: (اتاتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین؟ آیا به سر وقت گناه زشتی میروید، که قبل از شما احدی از عالمیان چنان کار نکرده است).
و اما (مالک یوم الدین)، در سابق معنای مالک را گفتیم، و این کلمه اسم فاعل از ملک بکسره میم ـ است، و اما ملک بفتحه میم و کسره لام، صفت مشبهه از ملک به ضم میم است، بمعنای سلطنت و نیروی اداره نظام قومی، و مالکیت و تدبیر امور قوم است، نه مالکیت خود قوم، و بعبارتی دیگر ملک، مالک مردم نیست، بلکه مالک امر و نهی و حکومت در آنان است.
البته هر یک از مفسرین و قاریان که یک طرف را گرفتهاند، برای آن وجوهی از تایید نیز درست کردهاند، و هر چند هر دو معنای از سلطنت، یعنی سلطنت بر ملک به ضمه، و ملک به کسره، در حق خدایتعالی ثابت است، الا آنکه ملک بضمه میم را میشود منسوب بزمان کرد، و گفت: ملک عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولی ملک بکسره میم به زمان منسوب نمیشود، و هیچ وقت نمیگویند: مالک قرن چندم، مگر بعنایتی دور از ذهن، در آیه مورد بحث هم ملک را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: (ملک یوم الدین)، پادشاه روز جزاء، و در جای دیگر باز فرموده: (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار، امروز ملک از کیست ؟ از خدای واحد قهار) و به همین دلیل قرائت (ملک یوم الدین) به نظر بهتر میرسد.