سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 411562
کل یادداشتها ها : 17
خبر مایه



پیامبران خدا ترسو نیستند

نتیجه نهایى

جبن و ترس در روایات اسلامى

1- ترس معقول و نامعقول انسانها

 


اشاره

دیگر از رذایل اخلاقى ترس بیجاست که مایه ذلت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى‏باشد، نیروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مى‏دهد، و دشمن را بر انسان مسلط مى‏سازد.

نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است که مهمترین کلید پیروزى و اساسى‏ترین پایه سربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در میدان جنگ که رد میدانهاى سیاست و اجتماع و حتى مباحث علمى، شجاعت نقش کلیدى را دارد، و به همین دلیل علماى اخلاق به طور گسترده از <جبن‏» و <شجاعت‏» سخن گفته‏اند و عوامل و نتایج و آثار و پیامدهاى هر یک را مورد تحلیل و بررسى قرار داده‏اند.

در کتب پیشینیان علم اخلاق، شجاعت‏یکى از ارکان چهارگانه فضایل، و ترس یکى از رذایل چهارگانه شمرده شده است.

در تاریخ انبیاى بزرگ، و پیروان راستین آنها مظاهر شجاعت‏به خوبى نمایان است، آرى آنها اسطوره‏هاى مقاومت و شجاعت‏بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.

با این اشاره به قرآن مجید بازمى‏گردیم و جلوه‏هاى این فضیلت اخلاقى و مظاهر شوم آن رذیله اخلاقى را در لا به لاى آیات، و در جاى جاى قرآن مجید مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

1- در داستان ابراهیم(ع) چنین مى‏خوانیم:

<و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین × اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین × قال لقد کنتم انتم و آبائکم فى ضلال مبین × قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین × قال بل ربکم رب السماوات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلکم من الشاهدین × و تالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین × فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون (سوره‏انبیاء،آیات‏51تا58)

2- در مورد موسى بن عمران‏7 چنین مى‏خوانیم:

...یا موسى لاتخف انى لایخاف لدى المرسلون (سوره‏نمل،آیه‏10)

3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنین مى‏خوانیم:

<...فلما جاوزه هو و الذین آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین × و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین (سوره‏بقره،آیات‏249و250)

4- در مورد یاران پیامبر اسلام(ص) و شجاعان با ایمان و مدعیان دروغین ترسو نیز چنین مى‏خوانیم:

<و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذن فریق منهم النبى یقولون ان بیوتنا عورة و ما هى بعورة ان یریدون الا فرارا × و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما (سوره‏احزاب،آیات‏13و22)

5- و در جاى دیگر در همین زمینه آمده است:

قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا فتربصوا انا معکم متربصون (سوره‏توبه،آیه‏52)

6- در باره گروهى از یاران پیامبر(ص) مى‏فرماید:

الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل × انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین (سوره‏آل‏عمران،آیات‏173و175)

7- الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا (سوره‏احزاب،آیه‏39)

ترجمه

1- ما وسیله رشد ابراهیم(ع) را از قبل به او دادیم، و از(شایستگى) او آگاه بودیم- آن هنگام که به پدرش(آزر) و قوم او گفت: <این مجسمه‏هاى بى روح چیست که شما همواره آنها را پرستش مى‏کنید؟!» - گفتند: <ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى‏کنند» - گفت: <مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشکارى بوده‏اید!» - گفتند: <آیا مطلب حقى براى ما آورده‏اى یا شوخى مى‏کنى؟! - گفت: (کاملا حق آورده‏ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و من بر این امر از گواهانم! - و به خدا سوگند در غیاب شما نقشه‏اى براى نابودى بتهایتان مى‏کشم! - سرانجام(با استفاده از یک فرصت مناسب) همه آنها - جز بت‏بزرگشان - را قطعه قطعه کرد تا شاید سراغ او بیایند(و او حقایق را بازگو کند)!

2- <... اى موسى! نترس که رسولان در نزد من نمى‏ترسند»!

3- <... سپس هنگامى که او(طالوت) و افرادى که با او ایمان آورده بودند(و از بوته آزمایش، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از کمى نفرات خود ناراحت‏شدند و عده‏اى) گفتند: <امروز ما توانایى مقابله با <جالوت‏» و سپاهیان او را نداریم‏» اما آنها که مى‏دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد(و به روز رستاخیز ایمان داشتند) گفتند: <چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامت کنندگان) است‏» - و هنگامى که در برابر <جالوت‏» و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: <پروردگارا! پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز! و قدمهاى ما را ثابت‏بدار! و ما را بر جمعیت کافران پیروز بگردان‏»!

4- و(نیز) به خاطر آورید زمانى را که گروهى از آنها(منافقان) گفتند: <(اى اهل یثرب) اى مردم مدینه! اینجا جاى توقف شما نیست، به خانه‏هاى خود بازگردید!» و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: <خانه‏هاى ما بى حفاظ است!» در حالى که بى حفاظ نبود، آنها فقط مى‏خواستند(از جنگ) فرار کنند - (اما) مؤمنان وقتى لشکر احزاب را دیدند گفتند: <این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته‏اند!» و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.

5- بگو آیا در باره ما جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید(یا بر شما پیروز مى‏شویم و یا ربت‏شهادت مى‏نوشیم) ولى ما انتظار داریم که خداوند، عده‏اى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند یا(در این جهان) به دست ما(مجازات شدید) اکنون که چنین است‏شما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار مى‏کشیم!

6- اینها کسانى بودند که(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشکر دشمن) براى(حمله به) شما اجتماع کرده‏اند، از آنها بترسید، اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست - این فقط شیطان است که پیروان خود را(با سخنان و شایعات بى اساس) مى‏ترساند، از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید!

7- (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالت‏هاى الهى مى‏کردند و(تنها) از او مى‏ترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر(و پاداش دهنده اعمال آنها) است.

تفسیر و جمع‏بندى

پیامبران خدا ترسو نیستند

در نخستین آیات مورد بحث‏شجاعت‏بى نظیر قهرمان توحید ابراهیم(ع) در برابر بت‏پرستان لجوج و متعصب و خشن به خوبى منعکس شده است و نشان مى‏دهد که این پیغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بت‏پرستى در عین تنهایى و نداشتن یار و یاور، و در برابر انبوه دشمان خشمگین و خطرناک که حکومت وقت آنها را پشتیبانى مى‏کرد کمترین سستى به خود راه نداد........

آیات فوق مى‏گوید: <ما وسیله رشد ابراهیم(ع) را از قبل به او دادیم و از(شایستگى) او آگاه بودیم‏»، (و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین) (1)

در واقع خداوند استعدادهاى شایان توجهى را به ابراهیم(ع) داده بود، ولى بى شک ابراهیم(ع) که در بهره‏گیرى از این استعدادها آزاد بود از آن بهترین بهره‏گیرى را کرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها یعنى بت‏پرستى برخاست و چنانکه در ادامه این آیات آمده است‏با قوت و قدرت و صراحت، نخست از عمویش آزر شروع کرد، و گفت: <این مجسمه‏هاى بى‏روحى را که پرستش مى‏کنید چیست؟!»

و هنگامى که <آزر» به او جواب داد: <این رسم و سنت نیاکان ماست گفت: به یقین هم شما و هم پدران و نیاکانتان در گمراهى آشکارى بودید»!

<آزر» هنوز باور نمى‏کرد که ابراهیم با این صراحت‏به طور جدى به مبارزه با بتها که آن همه خواهان داشت‏برخیزد، پرسید: آیا شوخى مى‏کنى؟! و ابراهیم(ع) در جواب گفت: این یک مطلب کاملا جدى است، پروردگار شما همان آفریننده زمین و آسمان است... سپس افزود: <به خدا سوگند من نقشه‏اى براى نابودى این بتها در غیاب شما مى‏کشم!»، (و تالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین) (2)

و سرانجام به گفته خود عمل کرد و با استفاده از یک فرصت مناسب همه آنها را جز بت‏بزرگ آنها قطعه قطعه کرد شاید به هنگامى که به سوى آن باز مى‏گردند از آن عبرت گیرند، ( فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون) (3)

در اینکه مرجع ضمیر <الیه‏» در بخش اخیر آیه چیست؟ مفسران احتمالات زیادى داده‏اند: بعضى گفته‏اند ضمیر به <کبیرهم‏» برمى‏گردد، یعنى به سوى بت‏بزرگ برگردند و از او سؤال کنند چه حادثه‏اى سبب شسکستن سایر بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گردیده است و طبیعى است‏بت از پاسخ به آن عاجز است و از اینجا بى اعتبارى بتها را دریافت.

احتمال دیگر اینکه ضمیر به <ابراهیم‏» بازمى‏گردد، یعنى بت‏پرستان به سراغ ابراهیم(ع) آیند، و از او در باره انگیزه بت‏شکنیش سؤال کنند و او حقایق را براى آنان بازگو کند(البته در این صورت جمله الا کبیرا لهم تاثیرى در مفهوم آیه نداردبخلاف‏تفسیر قبل).

احتمال سوم اینکه ضمیر به <خداوند متعال‏» برمى‏گردد، یعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل یک انسان سبب شود که آیین بت‏پرستى را رها کنند و به سوى خدا بازگردند(این تفسیر نیز اشکال سابق را دارد).

و از همه مناسب‏تر همان تفسیر اول است.

به هر حال آیه نشان مى‏دهد که یکى از فضایل بزرگ پیامبران اولواالعزم شجاعت‏بى‏نظیر آنها بوده است، آنها از غیر خدا نمى‏ترسیدند، و در راه خدا کمترین سستى به خود راه نمى‏دادند و از جبن و ترس که یک رذیله بزرگ اخلاقى است پاک و مبرا بودند و به همین دلیل یک تنه در برابر انبوه دشمنان مى‏ایستادند و پیروز مى‏شدند.

بى شک اگر رذیله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مى‏شد هرگز نه قادر به انجام سالت‏خویش بودند، و نه بر دشمنان پیروز مى‏شدند.

در دومین آیه مخاطب موسى بن عمران‏7 است، آنجا که براى نخستین بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصایش را بیفکند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظیمى تبدیل شد، موسى وحشت کرد و فرار نمود. در اینجا نخستین درس اخلاقى به موسى(ع) داده شد که: <اى موسى! نترس که رسولان در نزد من نمى‏ترسند»! (...یا موسى لاتخف انى لایخاف لدى المرسلون) (4)

و با توجه به اینکه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاکش حاضر و ناظر است مؤمنان در هیچ حال و در هیچ جا نباید بترسند، بلکه بر ذات پاک او توکل کنند و با شجاعت و شهامت‏به سوى اهداف مقدسى که دارند پیش بروند.

مطابق آنچه در سوره قصص آیه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: <اى موسى! نترس و پیش بیا که تو در امن و امانى‏»! (یا موسى اقبل و لاتخف انک من الآمنین)

موسى با این خطاب الهى آرامش خود را بازیافت و در اینجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اینکه نه تنها از آن مار عظیم نباید بترسد بلکه باید به سوى آن پیش برود، و آن را با ست‏خود بگیرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولى) (5)

به یقین این کار براى موسى(ع) بسیار شاق و سنگین بود ولى آن را انجام داد و بر آن پیروز شد.

آرى موسى(ع) باید این تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگیرد تا بتواند در برابر اژدهاى دیگرى همچون فرعون و فرعونیان بایستد، و حکومت و ملک آنها را در واقع عصاى دست‏خود کند!

بسیارى از مفسران <جان‏» را که در آیه بالا آمده به معنى مار کوچک و باریک که با رعت‏حمله مى‏کند تفسیر کرده‏اند، در حالى که در جاى دیگر که موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبیر به <ثعبان‏» شده که به معنى اژدهاى عظیم است، به همین دلیل بعضى احتمال داده‏اند عصا در آغاز کار مبدل به مار کوچکى شد و تدریجا به صورت اژدهاى عظیمى در آمد!

بعضى نیز گفته‏اند <عصا» مبدل به مار عظیمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى کوچک حرکت مى‏کرد!

جالب اینکه در قرآن مجید نه بار جمله <لاتخف‏» (نترس) آمده است که در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شاید به این جهت که موسى(ع) دشمن بسیار بزرگ و خطرناکى همچون فرعون داشت، و باید با این خطاب‏هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى‏شد.

سومین بخش از این آیات در باره قوم <طالوت‏» است همان مردى که از سوى پیامبر زمان(اشموئیل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشکر بنى اسرائیل براى مبارزه با <جالوت‏»بیدادگر انتخاب شده بود.

او هنگامى که مى‏خواست‏براى مبارزه با جالوت قیام کند، آزمونى براى لشکر خود ترتیب داد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو که وجود آنها در یک لشکر سبب سستى دیگران مى‏شود، بازشناخته شوند.

آرى آنها را در حالى که شدیدا تشنه بودند به وسیله نهر آبى آزمود، و گفت هر کس از آن بنوشد از ما نیست، و آنان که مقاومت کنند و ننوشند و فقط گلویى تر کنند از ما هستند. اکثریت لشکر که افرادى سست و کم مقاومت‏بودند از عهده این امتحان برنیامدند، تنها گروه اندکى باقى ماندند، ولى شجاع و نیرومند که قرآن در باره آنان مى‏گوید: <هنگامى که لشکر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با این سخن که چه بسیار گروه اندکى که به فرمان خدا بر گروه کثیرى پیروز شده‏اند به دیگران دلدارى داده و سپس افزودند: <...ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین; پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروریز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان‏»! (6)

خداوند به برکت‏شجاعت و پایمردى همین گروه اندک آنان را بر آن لشکر عظیم و سر تا پا مسلح طالوت پیروز کرد.

در آیات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعیف الایمان عصر پیامبر(ص) و در جنگ احزاب، و نیز سخن از شجاعت و پایمردى و ثبات قدم مؤمنان راستین است.

نخست مى‏فرماید: <به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردم مدینه! اینجا(میدان جنگ احزاب) جاى توقف نیست، به خانه‏هاى خود بازگردید، و گروهى از آنان از پیامبر(ص) اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بدون حفاظ است، در حالى که بدون حفاظ نبود بلکه(اینها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مى‏خواستند فرار کنند»! (و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذن فریق منهم النبى یقولون ان بیوتنا عورة و ما هى بعورة ان یریدون الا فرارا) (7)

البته میدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشکر دشمن و تجهیزات زیاد آنها وحشتناک بود که افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.

ولى چنانکه در آیه 22 همین سوره آمده <مؤمنان راستین نه تنها از مشاهده لشکر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلکه آن را دلیل بر صدق وعده‏هاى الهى و پیامبر دانستند، و بر ایمان و تسلیم و پایمردیشان افزوده شد»! (و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما) (8)

جالب اینکه از بعضى روایات استفاده مى‏شود که پیامبر(ص) به منافقان و افراد ضعیف الایمان و ترسو اجازه بازگشت‏به مدینه را داد، چرا که اگر مى‏ماندند نه تنها کارى از آنها ساخته نبود، بلکه بذر ضعف و سستى را در دل دیگران مى‏پاشیدند!

به همین دلیل آیه‏47 سوره توبه در باره جمعى از این گونه افراد مى‏خوانیم: <لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى میدان جهاد) خارج مى‏شدند جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمى‏افزودند»!

باید توجه داشت که <خبل‏» و <خبال‏» به معنى اضطراب و تردیدى است که از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصمیم‏گیرى حاصل مى‏شود که یکى از عوامل آن ترس و وحشت زیاد است که موجب مى‏شود انسان تعادل فکرى خود را از دست‏بدهد.

در پنجمین آیه با چهره دیگرى از شجاعت‏یاران پیامبر(ص) رو به رو مى‏شویم، شجاعتى که از منطق ایمان سرچشمه مى‏گرفت، آنها به خوبى مى‏دیدند که در میدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند که هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى‏رود: راهى به سوى <شهادت‏» پیش مى‏رود که نهایت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پیروز شدن بر دشمن، که آن هم باعث افتخار در دنیا و آخرت است این در حالى است که دشمن در هر صورت محکوم به شکست است‏یا مرگ ذلت‏بار در این دنیا یا عذاب پروردگار در آخرت.

بدیهى است کسى که چنین درک و دیدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى‏دهد، و از این رذیله بزرگ اخلاقى برکنار است (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا فتربصوا انا معکم متربصون) (9)

و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پیروزى مسلمانان همین شجاعت زاییده از ایمان و منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین) بود.

در ششمین آیه، با چهره دیگرى از شجاعت این دین‏باوران شجاع در جنگ احد روبرو مى‏شویم:

مى‏دانیم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنیاپرست که سنگرهاى حساس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند گرفتار شکست‏سختى شدند، و ضایعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواریخ آمده است دشمن پیروزمند به هنگام بازگشت از میدان جنگ در اثناى راه مکه از بازگشت‏خود پشیمان شد و با یکدیگر توافق کردند که به مدینه بازگردند و از فرصت‏به دست آمده استفاده کنند و ضربه نهایى را بر مسلمین وارد کنند.

هنگامى که پیامبر اسلام(ص) از این مساله آگاه شد ابتکار مهمى به خرج داد، دستور داد لشکر اسلام حتى کسانى که جراحتى در میدان احد بر تن داشتند به استقبال لشکر دشمن بروند.

این دستور بسیار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشکر دشمن افکند به گونه‏اى که ترجیح دادند، پیروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نیفکنند و به مکه بازگشتند.

آیه مورد بحث‏به این معنى اشاره کرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى‏ستاید، مى‏فرماید: <آنها که دعوت خدا و پیامبر(ص) را پس از آنکه جراحاتى به آنها رسیده بود اجابت کردند(و در حالى که هنوز زخمهاى میدان احد التیام نیافته بود، به سوى میدان حمراء الاسد شتافتند آرى) کسانى از آنها که نیکى کردند و تقوا پیش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم) (10)

سپس ایمان و شهامت را چنین مى‏ستاید: <آنها کسانى بودند که مردم به آنان گفتند: مردم(لشکر دشمن) براى حمله به شما اجتماع کرده‏اند، از آنان بترسید، اما(نه تنها نترسیدند بلکه) بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را کافى است و بهترین حامى ماست‏»! (الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل) (11)

در کجاى دنیا دیده شده است که مجروحان جنگى فورا به میدان بازگردند و در صفوف مقدم جاى گیرند، آرى این شجاعت و شهامت‏بى نظیر بود که وسوسه‏هاى دشمن را خنثى کرد، و با چنین حضورى در میدان جنگ او را مایوس و ناکام نمود.

به هر حال حمراء الاسد صحنه عجیبى بود که طعم پیروزى موقت احد را در کام قریش تلخ کرد، و به آنها نشان داد که مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقتا عقب نشستند ولى ابتکار عمل را از دست نداده‏اند، و دشمن باید منتظر ضربات آینده مسلمین باشد.

به این ترتیب نه تنها از یک شکست‏خطرناک پیشگیرى کردند بلکه پایه پیروزیهاى آینده را نهادند و آثار منفى شکست را از دل دوستان خود زدودند و با توکل بر پروردگار چراغ امید را در قلب‏ها فروزان ساختند.

از آیه فوق استفاده مى‏شود که سخنان وحشت‏انگیز بعضى از شیاطین که مسلمانان را از اجتماع لشکر قریش مى‏ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ایجاد نکرد، بلکه بر ایمانشان افزود، و میزان توکل آنها را بالا برد، این به خاطر آن بود که متذکر وعده‏هاى الهى و صدق گفتار پیامبر(ص) شدند که اگر در میدان احد به دستور حضرتش عمل مى‏کردند، هرگز آن شکست نیز به وجود نمى‏آمد.

از شگفتى‏هاى این جنگ آن است که پیامبر(ص) فرمود: <تنها کسانى که در احد شرکت کردند به میدان حمراء الاسد بیایند، و به دیگران اجازه نداد که در این پیکار شرکت جویند، تا به دشمن بفهماند لشکر احد حتى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نیرومند و آماده پیکار است، و به هیچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نیافته، و این همان است که دشمن را به شدت مضطرب ساخت.

در ادامه این آیات، در آیه 175 همین سوره به تفاوت میان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مى‏کند، و چنین مى‏فرماید: <این فقط شیطان است که پیروان خود را مى‏ترساند، از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید»، (انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین) (12)

از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که این گونه ترسها جنبه شیطانى دارد و هدفش تضعیف روحیه مؤمنان و کشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زیر بار مسئولیت‏ها فرار کنند، در حالى که مؤمنان راستین هیچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!

مطابق این تعبیرات، ترس و جبن ریشه شیطانى دارد، در حالى که شجاعت و شهامت داراى ریشه ایمانى است، آرى شجاعت از آثار ایمان است، چرا که مؤمن با اتکاء به خدا که قدرتش ما فوق همه قدرتهاست‏خود را در همه صحنه‏ها پیروز مى‏بیند و افراد ضعیف الایمان با اتکاء به قدرت خود که به هر حال شکست‏پذیر است‏خویش را ناتوان مشاهده مى‏کنند و به همین دلیل ترس و وحشت در صحنه‏هاى مهم زندگى بر آنها چیره مى‏شود.

در داستان غزوه <حمراء الاسد» شیاطین انس و جن دست‏به دست هم دادند تا قدرت لشکر قریش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رویارویى با آنها بترسانند، در حالى که به تعبیر قرآن تنها اولیاى شیطان و دوستان او از این گونه امور مى‏ترسند، و اولیاء الله وحشتى به خود راه نمى‏دهند. (13)

در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث‏یکى از صفات ویژه مبلغان رسالت‏هاى الهى پاک بودن از رذیله ترس از غیر خدا ذکر شده، مى‏فرماید: <آنها کسانى بودند که تبلیغ رسالت‏هاى الهى را مى‏کردند و از او مى‏ترسیدند و از هیچ کس جز خدا ترسى به خود راه نمى‏دادند و همین بس که خداوند حسابگر است‏»! (الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا) (14)

تبلیغ رسالات الهى مهمترین وظیفه پیامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذیله خوف و ترس است.

این آیه که ناظر به پیامبران پیشین است‏به پیامبر اسلام(ص) در درجه اول و در درجه بعد به همه پیروان راستین او هشدار مى‏دهد که در مقام ابلاغ رسالت‏هاى الهى از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا ترس و واهمه‏اى نداشته باشند و مفهوم این سخن آن است که افراد جبان و ترسو نه شایسته اداى این رسالتند و نه قادر بر این کار!

بعضى از مفسران معتقدند که این آیه دلیل بر این است که پیامبران الهى در مقام تبلیغ رسالت الهى نباید تقیه کنند، ولى این سخن در صورتى صحیح است که تقیه به معنى ترس و وحشت از مخالفین باشد، در حالى که تقیه همیشه ناشى از ترس نیست، بلکه گاه هدف جلب و جذب مخالفین و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدریجى است، و شاید گفتار ابراهیم <هذا ربى‏» در برابر ستاره‏پرستان و ماه‏پرستان و خورشیدپرستان از این باب بوده است(دقت کنید).

نتیجه نهایى

از آیات قرآن مجید که نمونه‏هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهمیت‏شجاعت و شهامت و نقش این فضیلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از یک سو، و آثار سوء رذیله ترس و جبن از سوى دیگر آشکار مى‏شود.

درست است که در این آیات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقیم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بیان گویا نقش هر دو در زندگى انسانها تبیین گردیده است.

جبن و ترس در روایات اسلامى

در احادیث اسلامى نکوهش از این رذیله اخلاقى بازتاب گسترده‏اى دارد از جمله:

1- امام باقر(ع) مى‏فرماید: <لایکون المؤمن جبانا و لاحریصا و لاشحیحا; انسان با ایمان نه ترسوست و نه حریص و نه بخیل‏»! (15)

از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که <ترس‏» و <حرص‏» و <بخل‏» با روح ایمان سازگار نیست، چرا که مؤمن، متکى به خداست، و آن کس که چنین تکیه‏گاهى دارد ترسى به خود راه نمى‏دهد، و نه بخیل و حریص است زیرا او به فضل و کرم الهى امیدوار مى‏باشد، و با این حال حرص و بخلى به او راه نمى‏یابد.

2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(ع) مى‏خوانیم: <الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء یجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى است که در سوء ظن به خداوند سبحان خلاصه مى‏شود»! (16)

این حدیث توضیح دیگرى است‏بر آنچه در حدیث‏بالا آمد، و ریشه اصلى این صفات رذیله را تبیین مى‏کند.

3- امیرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مى‏کند، چرا که ترس آنها از آفات مشورت است مى‏فرماید: <لاتشرکن فى رایک جبانا یضعفک عن الامر و یعظم علیک ما لیس بعظیم; هرگز با انسان ترسو مشورت نکن چرا که تو را از کارهاى مهم بازمى‏دارد، و موضوعات کوچک را در نظر تو کوچک جلوه مى‏دهد»! (17)

همین معنى در عهدنامه مالک اشتر به شکل دیگرى مطرح شده است، امام(ع) مالک را از مشورت با بخیلان و ترسوها و حریصان نهى مى‏کند. (18)

4- این موضوع به قدرى مهم است که در حدیثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانیم که دستور مى‏داد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شرکت نکنند(مبادا مایه تضعیف روحیه دیگران بشوند) مى‏فرماید: <من احس من نفسه جبنا فلایغز; کسى که در خود ترسى احساس مى‏کند در جنگ شرکت نکند»!

5- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(ع) حدیث‏بالا را شکافته و با صراحت مى‏گوید: <لایحل للجبان ان یغزو، لانه ینهزم سریعا و لکن لینظر ما کان یرید ان یغزو به فلیجهز به غیره; جایز نیست افراد ترسو در جنگ شرکت کنند چرا که به سرعت فرار مى‏کنند(و مایه تضعیف دیگران مى‏شوند) ولى لازم است صلاح و تجهیزات خود را در اختیار دیگران قرار دهند». (19)

1- ترس معقول و نامعقول

بى شک منظور از جبن و ترس در اینجا جبن و ترس معقول نیست‏بلکه جبن و ترس نامعقول است، توضیح اینکه:

ترس از امورى که واقعا خطرناک است‏یکى از پدیده‏هاى روحى و طبیعى و از نعمت‏هاى بزرگ خداست، چرا که اگر انسان از هیچ چیز خطرناکى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مى‏دهد، این همان چیزى است که از آن تعبیر به تهور و بى‏پروایى در مقابل خطر مى‏کنند، مانند کسى که بى خیال و بدون نگاه کردن به این طرف و آن طرف، از یک خیابان پر رفت و آمد مى‏گذرد، چنین کسى به یقین در معرض حوادث خطرناک رانندگى قرار دارد.

این گونه ترس‏ها خواه در زندگى عادى روزانه باشد یا در مورد مواد غذایى مشکوک یا مسائل اقتصادى و سیاسى و غیر آن کاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است که انسان را تهدید مى‏کند.

ترس مذموم آن است که انسان از عواملى بترسد که در خور ترسیدن نیست، هر خطر موهومى را جدى بگیرد، و هر دشمن خیالى را مایه وحشت قرار دهد، از همه چیز و به اصطلاح از سایه خودش نیز بترسد، و از ورود در هر کارى به احتمال عدم موفقیت واهمه داشته باشد، چنین ترسى مایه عقب ماندگى و بدبختى و ناکامى است، مایه شکست و ذلت و زبونى است.

این جهان در همه ابعادش همچون یک میدان نبرد است، موانع، مشکلات و خطرها همیشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نکند و خود را به طور جدى آماده مقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.

غالبا ممکن نیست ما دست‏به کارى بزنیم که پیروزى در آن صد در صد تضمین شده باشد، یا هیچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، این یک خیال محال و یک پندار باطل است. اینجاست که نقش شجاعت و شهامت روشن مى‏شود و آثار منفى صفت رذیله ترس و جبن خود را نشان مى‏دهد.

هر کشاورزى احتمال خشکسالى و آفت را مى‏دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قیمت‏ها و دگرگونى وضع بازار را مى‏دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات دیگر را مى‏دهد، و در هر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به این احتمالات ترتیب اثر داده شود باید دست روى دست‏بگذاریم و هیچ کارى نکنیم و فقط در انتظار مرگ باشیم.

به یقین در این گونه موارد باید خطرات جدى را پیش‏بینى کرد و راه مقابله با آن را شناخت، و از بى پروایى و تهور پرهیز نمود، در عین حال احتمالات نسنجیده و نامعقول و یا احتمالاتى که همیشه و در هر حال وجود دارد نباید سد راه انسان شود.

این روشن‏ترین تعریفى است که براى مساله شجاعت‏به عنوان یکى از صفات فضیله و ترس به عنوان یکى از صفات رذیله مى‏توان کرد.

در حدیثى از امام حسن مجتبى‏7 در تعریف جبن چنین مى‏خوانیم: <الجراة على الصدیق و النکول عن العدو; جبن آن است که در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى‏»! (20)

و در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى‏خوانیم که در پاسخ از سؤال در باره معنى شجاعت فرمود: <موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و ایستادگى در برابر ضربات دشمن‏». (21)

قرآن مجید در یک جا مى‏فرماید: <و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکة; با دست‏خود خویشتن را به هلاکت نیفکنید»! (22)

و در جاى دیگر در وصف مؤمنان راستین مى‏گوید: <...اشداء على الکفار...; آنها در برابر کافران سخت و شدیدند(و ترس و واهمه‏اى به خود راه نمى‏دهند)». (23)

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مى‏توان نتیجه گرفت که شجاعت‏به عنوان یک فضیلت‏حد وسطى است در میان <تهور» و <جبن‏».

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ